یه سریال دیدم، خارجی اسمشم یادم نیس، لیتل بیگ، بیگ لیتل نمیدونم. ماجرای قتل یه مرد بود. که بالای چل سال داشت و رابطه ی در ظاهر فراعشقولانه ای با زنش داشت. یکی از دیالوگای فیلم این بود:عشق و هیجان زدگی بالای چل سال دیگه خوشایند نیست. 

نیست. دیگه

که چی اینو گفتم که هیچی. دیروز بعد از ظهر عاشق شدم چند ساعتی. بارون هم می اومد. تو ماشین، سیاوش می خوند درباره بارون. همون خواننده ی پیر. قبلا چقدر ازش متنفر بودم

عاشق که بودم، خیلی ترانه ش چسبید باحال بود بارون هم قشنگتر از همیشه بود بی اختیار اشک می ریختم. 

 

قطرات درشت باران

نه اشتباه گفتم

قطرات درشت اشک بر گونه ام می غلطید 

عاشق اینم که اشک از وسط چشمم بیفته بیرون، حس خیلی خوبی بهم میده 

صبح دیدم کنج چشام شوره زده، چه با نمکن اشکام 

علی کوچولو می گفت می خوام شوره چشماتو ببینم 

چه خوب شد امروز عاشق نبودم 

حوصله نداشتم غمگین باشم و دلتنگ. امروز با علی کوچولو رفتم کمی خرید کردم، که سوغات داشته باشم برای دور و بریام. 

بعدشم یه اهنگ عاشقانه اتفاقی تو ضبط شده های گوشیم بود ده بار گوش دادمش. و پاسور بازی کردم. که فکرای زائدو بشوره ببره. 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Rhonda مقالات علمي تبليغات سايت طرف داران Akcent خشکشویی پینیت بیم آپشن|نصب آپشن |دوربین 360 درجه خودرو|نصب رادار خودرو|دیلایت فابریک چلو رمان موسسه قرآنی شیفتگان وحی استان قم