از باب الرضا وارد شده بودیم،

زنی از سمت راست من تند تند حرکت کرد سه چهار متری با هم فاصله داشتیم، از راه رفتنش معلوم بود سنش زیاده. چادر گلداری سرش بود که زمینه ش مشکی بود و گلهاش سفید. دو خانم با سرعت بهش نزدیک شدن، یکی قدکوتاه و یکی بلندتر. خانم بلندتر دستکش های مشکی به دست داشت. با تحکم به زن اولی گفت مامان مامان بیا این ماسکو بزن. و ماسک نویی رو به طرف زن اولی گرفت. زن به حالت قهر سرش رو برگردوند و نگرفت. زن دستکش به دست عصبی شده بود: دفعه اخرم بود آوردمت.

زن اولی گفت دفعه اخرم بود باهات میام. 

زن دستکش بدست با تنش و اعتراض حرف میزد، همه حرفهاش برای من مفهوم نبود. جمله دیگه ای که شنیدم: حالا می فهمم حق با نازنین بوده، این جمله چند بار تکرار شد. جوابهای زن اولی نامفهوم و بسیار اهسته بود. بالاخره زن دستکش بدست و همراهش از این زن فاصله گرفتند و همچنان در حال بیان جملات معترضه بودند. به فرشها رسیدیم و راهمون از هم سوا شد. 

 

 

یک انسان در طی تمام عمرش در حال حل تعتش با خودشه.

تا جوونه از پس تعتش تقریبا بر میاد. یا حداقل میتونه خودش رو کنترل کنه و اروم بنظر بیاد. 

اما وقتی پیر میشیم با خودمون کلی مشکل پیدا میکنیم که دیگه غیرقابل حل هم هستن. حالشو نداریم به حلش فکر کنیم. 

مادرای مسن خسته ن. در تعارضن با شرایط.

و 

نه خودشون میتونن درک کنن شرایط جدیدشون رو و نه ما فرصت میذاریم. 

عده ایمون البته. 

خیلی از دخترها با مادرهاشون در تعارضن. 

ماجرای این زنها منو یادخودم و مادرجان انداخت. دلم به درد اومد. تلخیِ زهرآلودی کامم رو بدمزه و گس کرد. 

چه رفتار من و امثال من زشته

گاهی مقصر هم نیستیم مادرها طبق عادتهای دیرینه ما رو به بازی های تکراری روانی میندازن. 

تازگیا کمی ساکت تر شدم در برابر مادرجان. اما همچنان درد می کشم از انبوه تعتمون. 

.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاور شهر زنجان Hara مرکز مشاوره تخصصی ازدواج و طلاق ارغوان صلوات مطالعات شخصی ام را اشتراک گذاری میکنم گلد کوین (GOLD COIN) وبلاگ رسمی حوزه علمیه قائمیه بندر انزلی سایت تفریحی مستر ها| mrha.ir نیروانایم و بودا کنمت...