وقتی آروم نشستی کنار یک «او»
سعی می کنه به چشمات نگاه نکنه
حرف و حرف و حرف
آبشاری از واژه های رازآلود
مخزنی از کلمات نگفتنی
برات میگه عطر نگاهِ دارچینی ت مستی میاره
تو لبخند می زنی و به زاغچه ی بازیگوش نگاه می کنی
می خواد دستاتو بگیره که ببوسیش
که عاشق باشی
فقط می خواد اما نمی رسه قدش به سرانگشتات
و نمی رسه لبهات به گونه ش
.
حالا نگاری تازه جای تو رو گرفته
جایی که نتونستی تصاحبش کنی
حالا الهه ی دیگه ای داره پرستش میشه
و تو صنمی مردودی
مهم نیس دارچین چشمات چه عطر سکرآوری دارن،
مهم اینه تا چند فرسخی کسی حواسش نیست
نمازی که تو مُهرِ مِهرانگیزش بودی
در عبادتگاهِ دیگه ای اقامه میشه.
این یعنی تمام عاشقانه ی شاعرانه ی من
درباره این سایت