همه چی همینجوریش خوبه، دارم به درخت تبدیل میشم، درختی که سرنوشتش، تبره. تو قبیله ی ما اینجوریاس که هر کسی سر جای خودش قرار گرفته اما بعضیا هیچ رقمه به جایگاهشون راضی نیستن، نه که موقعیتشون بد باشه، هر کجا باشن ناراضی ان. 

یکیشون منم. اینجا که هستم با اینکه چندتا کلبه و کلبه نشیناش برای خودمه، اما هیچوقتِ خدا راضی نیستم. هر جایی که نباشم، همونجا برام بهترین بنظر میاد.

یکی از ساحره های قبیله، بهم گفت، اگه نمیتونی بی منت کمک کنی به اهالی قبیله، بهتره کمک نکنی اصلا. گفت کارارو برای دل خوذت انجام بده، بی توقع. اما من پیرزن حریصی ام، برای رسیدن به جواب مورد نظرم محبت میکنم. وقتی دخترم خواست بره شهر، با خشم زغال ریختم پشت سرش که تنبیه بشه، و مزد ترک کردنمو بگیره اون حق نداشت زحمتای منو ندید بگیره، ازش متنفر شدم. کوچکترین کاری که در قبال دیگری انجام میدم برای پاداشیه که مدنظرمه. و الا کینه ی اونها رو به دل می گیرم. 

یکی از ساحره ها برام یه قبر مخصوص ساخته. میگه تو خیلی زود خواهی مرد. کاری نداری تو قبیله. میگه تا فرصت داری دل بکن از متعلاقتت. متعلقاتت.

خیلی سخته یهو وسایلم بی صاحاب بشن. 

چرا آدما نمیترسن از خوابیدن

اگه بخوابن و هرگز بیدار نشن چی؟ 

دوس دارم به اتفاقای بعد از مرگم فکر کنم. و تصویرسازیشون کنم. 

خواب بوی مرگ داره. مرگ دور و برمو گرفته. 

.

.

.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Alex تهران اسپیکر carelessness گوشی A10 تیونینگ خودرو پارس آپشن سیستم تبادل لینک خانه ي کاشي سراميک کالا ساخت فصل بهاران حفاظ ویلا