فراموشکاری باعث میشه هر روز برام تازه باشه، با اینکه خاطرات میان سراغم اما انگار درس عبرت نمیگیرم. یاد نمی گیرم. مهارتشو بدست نمیارم. وقتی برای پنجاه سال بخاطر باورهایی غلط در محاصره ی ترس باشی خب معلومه که اوضاعت همینه.
شایدم برای همه همینه. و من از بقیه بی خبرم طبق معمول
اووووف،
ساده ش اینه: وقتی برای سالیان سال از خودم فرار کردم. از خودم ترسیدم. از خودم دوری کردم. مسلمه روبه رو شدن با واقعیت، و تماشای خودم برام سخته.
از پذیرفته نشدن وحشت دارم.
وحشت دارممـممـممـمـممـممـمــمم.
از رد شدن می ترسم.
از طرد شدن هم.
.
و از فردا میترسم. نگرانممممممممممم
دوس داشتم میشد راهی سرعتی پیدا کنم، این اشباح ترس ناپدید شن.
.
درباره این سایت